امشب تمام حوصله ام را
از تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
ای کاش فقط
تنها همین یک بار
تکرار می شد!
امشب تمام حوصله ام را
فاصـــــله ها .....
هیچـــــــوقت دوست داشتن را كمـــــــرنگ نمیـــــكنند .
بلكــــــه دلتنگــــــــی را بیشتر میـــــكند..
من برای داشتنت
برای بودنت
.
.
.
من با تنهایی
.
.
.
يه وقــــتایی که دلت گـرفته ؛ بغض داری ، آروم نـیستی
دلت بـــراش تـنگ شده ... حـوصله ی هـیـچـکسو نـداری
به یــاد لحظه ای بیفت کـه اون هــمه ی بی قـراری هــای تـو رو دیـــد
امــا چـشمـاشـو بست و رفــت !!!
گیرم تمام دنیا بگوید ما مال هم نیستیم ...
ما به درد هم نمی خوریم! نه! ما به درد هم نمی خوریم ...
"ما کنار هم دردی نداریم" .. مگر نه؟
گیرم برای زیر یک سقف رفتن،
عشق، آخرین معیار این جماعت باشد ...
دلتنگی حس عجیبی است که گاهی تو را به یادم می آورد
گاهی یعنی همیشه ، گاهی یعنی الان !!!
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم
یادم می افتد ”دلـتـنـگی”
هرگز بهانه خوبی برای
تکرار یک "اشتباه" نیست !!!
باران ...هست!
ابر ... هست!
دیوانگی های دلم را به دل نگیر !
دست خودش نیست ،
طفلک باور کرده بود
دروغ دوست داشتنت را …
امشب اولین بــــــاری نبـــــــــــــــود
که لبهایـــ ــــم را میبوسید اشــ ـــک را میگـــــــــــویم...
خـــــــــدایا قربون اون مــــرامت
چطوریه که همه اشتباهات تو میشه "حکمـــت"، مال ما "معصیت"!؟
بچه که بودم نقاشی میکشیدم
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورم رو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه ، قدم می زنه
گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
یک ماجرای تلخ ناگزیرم
یک کهکشونم ولی بی ستاره
یک قهوه که هرچی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب رو داره
اگر یکی باشه من رو بفهمه
براش غرورم رو به هم می زنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم می زنم
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوژش این زخمها را کم کنی
اه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
دلم برای تو که نه اما برای اون کسی که فکر میکردم بودی تنگ شده ...!
من پین کُد تو نیستم که سه بار بهت فُرصت بدما
اگه یه روز همه فراموشت کردن ..من با توام !
اگه همه بهت بد کردن ، من با توام...
ولی اگه همه دوستت داشتن...شرمنده !
من با اونام !!!
در کـــــودکــی
در کـــُـدام بــــــــــــآزی ، راهــــــت نــَــدادنــد ،
کــــــه امـــــروز ، انـــــقَــدر دیـــــوانه وار
تــــشنـــه ی " بــــــــــازی کـَــردن " بــــــــا آدم هــــــــایی ؟
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره
وقتی نا امید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
وقتی چشمات تهی از تصویر شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم شده
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریه ش اون ها رو می لرزونه
آموخته ام که پول مي شود خانه خريد ولي زندگي نه
رختخواب خريد ولي خواب نه
ساعت خريد ولي زمان نه
مي توان مقام خريد ولي احترام نه
مي توان کتاب خريد ولي دانش نه
دارو خريد ولي سلامتي نه
مي توان قلب خريد ولي عشق را نه
یه دختر و پسر که روزی همدیگر را با تمام وجود دست داشتن ، بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن ... دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ..!
پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود ...
پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه ، کاغذ را به دختر داد ..
دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس
از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه ..
دختر قبل از این که نامه ی پسر را بخواند ، به اون گفت :
دیگه از اون خسته شده ، دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پیدا شده که بهتر از اونه ..!
پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد............
در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مــُـرد ..
دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود!
وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : " اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم"
این روزها زیادی ساکت شده ام ...
نمیدانم چرا حرفهایم
به جای گلو از چشمانم بیرون می آیند...
کسی که توحرفاش زیاد میگه بیخیال
بیشتر از همه فکر و خیال داره
فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره چون خسته س
ﺳﻼﻣﺘﮯ ﮐﺴﮯ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﮮ ﻭ
ﭘﻴﺸﺖ ﻧﻴﺴﺖ
ﺍﻣﺎ ﻳﮏ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭﮮ ﺍﺯﺵ ﺩﺍﺭﮮ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﮯ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﮯ ﮐﻨﮯ ، ﺑﻮﺵ
ﻣﮯ ﮐﻨﮯ
عزیـــــزم !
قرار نیست اتفاق خاصی بیافتد ...
فقط مــــن و تـــــو
از این به بعد
همدیگر را شــــمــا
صــــدا خــــواهیــــــم کرد ...
بـــــا عشق بـــاریدم.. .
اما چه حیف!!
با چتر آمدی.. . . .. .
تعداد صفحات : 11